شهید صیاد در محضر حضرت امام خمینی (ره)
شهید صیاد میفرمایند:
من تازه فرمانده نیروی زمینی ارتش شده بودم. قرارگاههایمان پر از صمیمیت و معنویت بود. منتها احساس میکردیم که پشت جبهه مسئولان هنوز اعتماد لازم را به ما پیدا نکرده بودند. من به اتفاق بردار محسن رضایی هر دویمان پانزده روز یا بیست روز یک بار خدمت حضرت امام (ره) میرسیدیم و پیشرفت کار را گزارش میکردیم.
در یکی از این جلسهها که خدمت حضرت امام (ره) رسیدیم، رهبر معظم انقلاب که آن موقع
رئیسجمهور بودند و جناب آقای هاشمی رفسنجانی که در آن زمان ریاست مجلس و نمایندگی حضرت امام (ره) را برعهده داشتند، همچنین فرماندهان رده بالای ارتش، سپاه و وزیر دفاع همه به طور نیم دایره در محضر حضرت امام خمینی (ره) نشسته بودیم و نوبتی گزارش میدادیم. در همین حال حضرت امام (ره) در حین ارائهی گزارش یکی از افراد، از روی مبل راحتی بلند شدند و رفتند به طرفی از اتاق. آن شخصی که داشت گزارش می-داد، همین طور مانده بود و نمیدانست چه کند. امام (ره) هم بدون مقدمه این کار را کرده بود.
اولین کسی که لب به سخن گشود جناب حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی بود. ایشان عرض کردند، آقا کسالتی شد؟ و امام (ره) فرمودند: «خیر. وقت نماز است.» و من ناخودآگاه ساعتم را نگاه کردم. درست وقت اول نماز شرعی ظهر به افق تهران بود. حالا امام (ره) چه طوری محاسبه داشت؟ از کی داشت برای نماز مهیا میشد. این را دیگر خدا میداند.
آن قدر میدانم که امام (ره) از چند دقیقه قبل در جلسه نبود و بهرحال برای ما غیرعادی بود. امام (ره) به سمت سجاده رفتند و شروع کردند به انجام مقدمات نماز. یکی از جمع ما گفت: آقا اجازه میدهید ما هم در محضر شما نماز بخوانیم. امام (ره) فرمودند: «مخالفتی نیست.» جایتان خالی، آنهایی که وضو داشتند، صف را تشکیل دادند و آنهایی که نیاز به تجدید وضو داشتند، چنین کردند و یک نماز با حالتی گره خورده از حال امام (رحمة الله علیه) اقامه کردیم. نماز تمام شد و من بار سنگینی را بر دوش خود احساس کردم. زود پیدایش کردم. احساس کردم که امام (ره) حجت را بر من تمام کرده است.
تا آن زمان حال و هوای حضرت امام (ره) را شنیده بودم، اما ندیده بودم. در حالی که این جلسه
مهمترین جلسه در نظام بود. یعنی جلسهی جنگی بود در محضر فرمانده کل قوا. امامی که فرموده بودند رأس همهی امور جنگ است. حالا خودش در چنین جلسهای همه چیز را ختم میکند و به سوی نماز میرود و ما را هم به سوی نماز میکشاند. خب ما چه وضعیتی در وجودمان هست که داریم پشت سر امام (ره) حرکت میکنیم. پیرو این امام (ره) هستیم. در خط این امام (ره) پیش میرویم. ولی امر ما هست. فرمانده ماست. چطور به نماز اول وقت غفلت داریم؟ حجت بر ما تمام شده بود. هر چه از خدا خواستیم به ما داد که من بفهمم اهمیت نماز اول وقت چقدر بالاست. وقتی به جبهه برگشتم فرماندهان را جمع کردم. این صحنه را برایشان بازگو کردم و به آنان گفتم این حالا برای من دستورالعمل است و شماها باید توجه کنید و به آن اهمیت بدهید.
منبع: کتاب شکوه اخلاص